خزیدن دخترهای درون عکس به آغوش رفیقم و رفقای درون عکسش آن قدر دور از باور و حیرت انگیز است که یک ماه خوابیدن دیگر رفیقم در تیمارستان. نمی دانستم وگرنه برای به ملاقات رفتنش، ذوقی غریب تر از خود فاجعه می داشتم. آن هم رفیقی با این قدمت. لحظه ای که راه می روم و پایین ، جلوی پایم را نگاه می کنم و در دل می گویم زین پس همه چیز دلچسب و مناسب می شود، دیگر خیلی تکراری شده است. از ته دل آرزو می کنم "چیزهای اکنون در نظرم با ارزش" ناگهان و یا حتی آرام آرام  بی ارزش نشوند. تحمل کردنش بیش از اندازه سخت است. این که چندین سال است ارزش خیلی چیزها نزدم ثابت مانده، چه حس امنیتی با خود دارد. و این که صادقانه و از ته دل خودم باشم.

نظرات 4 + ارسال نظر
ایمان چهارشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 09:38

چه بخواهیم و چه نخواهیم ناخوداگاه باارزش های امروز بی ارزش می شوند یا کم ارزش می شوند.نمی دونم چرا این چنین می شود ولی خب به مرور زمان ارزش ها تغییر می کنند.

[ بدون نام ] شنبه 18 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 02:29

حامد پنج‌شنبه 18 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 21:02

پسر نوشتت تاثیر می ذاره با این که چیزه مزحکیه!روحت شاد

ssoshiant یکشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 22:12

بودن
یا نبودن...
بحث در این نیست
وسوسه این است.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد