چقدر بد و دوست نداشتنی است هنگامی که می دانم کاری که در حال انجامش هستم، باعث غم دوستم می شود و دیگری که سعی دارد از توانایی بالای ارتباط با دخترها – که طبق گفته های قبلی اش یک ویژگی بارز شخصیتش است- صحبت دوباره کند و من فراموش می کنم که گوش کنم ،دلخور می شود و باید از روی تخته بنویسم و آن دختر با آن پسر صحبت می کند و لحظه ای باید – از درون باید- به نظرم کاملا عادی بیاید و آنها می خندند و باز هم کاملا عادی و همیشگی نشان می دهم و و باز هم باید به تند تپیدن قلبم بی توجه باشم و خنده های ممتد و مملو از کلافگی من و این مرد بغل دستی ممکن است استاد را عصبانی کند. این دوست نداشتنی بودن تکمیل شدنی است آن هنگام که فردی که نمی شناسمش و مقداری ژل بر موهای سرش مالیده ، شوخی مشکوکی می کند و دیگر انسان نا آشنا در کمال آرامش به جلو خیره می نگرد.
وای ...نه... : خودکار لعنتی بر زمین افتاد.
با عرض سلام وخسته نباشید خدمت شما دوست عزیز
وبلاگ ساده و پر معنی دارین
انشا الله همیشه پایدار باشه اگر دوسدارین یک ارتباط وبلاگی با هم داشته باشم که لینک همدیگر رو توی وبلاگ هم گرار بدیم اگر دوست داشتید برای من ایمیل بزنید
سلام/ هر وقت لینک منو گذاشتی خبرم کن تا من هم همین کارو بکنم/موفق باشی
جیگرک مشکوک میزنی؟؟ ;)
salam farokh jan khobi mano yadete leili gazzag hich vaght on shabo yadam nemire ke behrfam gosh dady baz ham mamnon
kojaiii khabary azat nist
ye khabry az khodet bede khoshhal misham in email asliyeh mane mofagh bashy bye
farokh jan khondamesh vali alan hichim nemiad benevisan khaste nabashi!
چه خودکار دوست داشتنی بود که نجاتت داد...
اگه یک روز فکر کردی نبودن یه کسی بهتر از بودنش چشمات و ببند و اون لحظه ای که اون کنارت نباشه و به خاطر بیار اگه چشمات خیس شد بدون داری به خودت دروغ میگی و هنوز دوستش داری
سلام گله....منم آپم....خوش میای!!!!
تنها بودم تو رسیدی گفتی ما بشیم بهتره دیگر تنها نبودم اما بعد از مدتی سر قرار نیومدی یک روز که داشتم دنبالت میگشتم به تنهای دیگری رسیدم گفتم چرا تنهایی؟ گفت یارم نیومده یهو با خوشحالی بلند شد و گفت اومد وقتی برگشتم تو را دیدم سلام....شمبولک و زن زیر شیروانی آپه ;)
سلام عزیز
خوبی؟
ببخش یادی نکردم این مدت...
وبلگت خیلی پیشرفت کرده یعنی عالی شده...
امیدوارم خیلی بهتر از این بشه...
مطالب هم عالی بود..
دوست کوچیکت شهیاد
آموخت که چگونه گریه کنم امّا گریه به من نیاموخت که چگونه زندگی کنم تو نیز به من آموختی که چگونه دوستت بدارم امّا به من نیاموختی که چگونه فراموشت کنم....سلام یه سری به منو زن زیر شیروانی بزن!هر دو!
سلام فرخ جان !
ممنون از حضور شما
و اینکه شما هم نوشته ای گمشده دارید.
نمی دانم چه نظری درباره ایت تشابه دارید
اما من با همین عنوان ۳ سال است که در پرشین بلاگ
می نوشتم و الان هم همان نام را یک سالی است به بلاگفا
آورده و در وبلاگی جدید می نویسم.
اما نام ها مهم نیستند
نام ها بهانه ای برای یاد آوری اند
نوشته ها مهم اند
و حسی که باید انتقال داد
و نوشته های تو قشنگ و زیبا است
شاید این تشابه بهانه ی ارتباط های بعدی باشد
برقرار و مانا باشید
چه دِپ !
سلام. بخشی از داستانهای شما رو خوندم. جالب بود برام. من از نوشتن و از خوندن لذت می برم. امیدوارم باز هم سر بزنم و داستانهای جدیدتری ببینم. چرا نمی نویسید دیگه؟ خیلی وقته انگار....