آخرین چراغ

به او گفته بودند که در منزل بماند.نتیجه ی عمل را تلفنی به او خواهند گفت.پرستار گفته بود: ((اگر اینجا بمانید حالتان از این هم بدتر می شود.بروید خانه استراحت کنید.))
دو یا سه ساعت بود که به خانه آمده بود.در این مدت کارهای زیادی کرده بود:
 بارها از این سوی اتاق به آن سو رفته بود : طول اتاق هشت و نیم قدم بود.
 هر چه تلاش کرده بود چند خظ روزنامه بخواند ناخودآگاه چشمش از روی نوشته ها منحرف می شد وکادر زرد رنگ حاشیه ی روزنامه را دنبال می کرد.
تلویزیون را هم چند بار روشن کرده بود اما هر بار تنها کانال ها را عوض کرده بود.
 سعی کرده بود شامی بخورد.اما یک لقمه هم از گلویش پایین نرفته بود. بالاخره نلفن زنگ زد:
 --آقای شیرزاد؟
 --بفرمایید...
 --شما دوست آفای برزو هستین؟
 --بله..
 --...اوم...متاسفانه باید بهتون بگم که ایشون حدود ده دقیقه پیش فوت کردند...
 دست چپش را رای صورتش گذاشت و بغضی گلویش را گرفت.
 پرستار ادامه داد: --فردا صبح برای تحویل جنازه تشریف بیارید...امیدوارم غم آخرتون باشه....
لحظه ای سکوت کرد.سپس گفت:مطمئنا همینطوره.... تلفن را گذاشت.آخرین چراغ روشن خانه اش را هم خاموش کرد و به رختخواب رفت.
نظرات 6 + ارسال نظر
مــــهــــد ی جمعه 22 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 02:58 http://mehdititan.blogsky.com

سلام...
واقعیته؟ اگه ... من که موهام سیخ شد. راس میگم به جون خودم
مثل فیلم های کوتاه میمونه. خیلی خوب نوشتی.
به وبلاگ من هم یه سری بزن و نظری بده اگه به اولی نتونستی به دومی نظر بده منظورم تو وبلاگمه. ممنون میشم.

سیـــــــــــاوش پنج‌شنبه 28 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 02:23 http://sogand-ke.blogsky.com

سلام دوست خوبم امیدوارم که حالتون خوب باشه...سال نو رو بهت تبریک میگم ...نمیدونم امروز چه شده....یک اتفاق طرافای عصر برام اتفاق افتاد که مرگ یک ادم رو دیدم....بعد که اومدم خونه ت همین الان همش تو فکر مرگ هستم و خیلی ترسیدم...وبلاگ شما هم ۱۰ هومین وبلاگی هست که توش نوشته ای از مرگ میبینم...واقعا سئوال شده برام...نمیدونم شاید اتفاقی برام میخواد بیوفته....ولی بد جوری ریختم به هم....شاد باشید

نغمه جمعه 29 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 23:50

سلام
سال نو مبارک
داستان های خوبی بود.قطعه ی آسمان بی نظیر بود.امیدوارم که به نوشتن ادامه بدهی.حتما موفق می شوی.

امیر شنبه 1 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 00:02

اگه یه آدم
احساسش درست باشه،
فکرش سالم باشه،
قلمش قشنگ باشه،
و اگه قدر خودشو بدونه
دیگه چه چیزی میتونه مانع موفقیت او بشه؟
تو فقط کافیه قدر خودتو بدونی.

بازم من داداشت چهارشنبه 5 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 16:41

فرخ احساس می کنم روی زمین نیستم خیتی قشنگ بود مرگو به عینه دیدم بازم بنویس

سهراب جمعه 15 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 21:25

اقا میگم یکم امیدوار کننده تر بنویسی بهتر نیس ؟!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد