خودکار لعنتی

چقدر بد و دوست نداشتنی است هنگامی که می دانم کاری که در حال انجامش هستم، باعث غم دوستم می شود و دیگری که سعی دارد از توانایی بالای ارتباط با دخترها – که طبق گفته های قبلی اش یک ویژگی بارز شخصیتش است- صحبت دوباره کند و من فراموش می کنم که گوش کنم ،دلخور می شود و باید از روی تخته بنویسم و آن دختر با آن پسر صحبت می کند و لحظه ای باید – از درون باید- به نظرم کاملا عادی بیاید و آنها می خندند و باز هم کاملا عادی و همیشگی نشان می دهم و و باز هم باید به تند تپیدن قلبم بی توجه باشم  و خنده های ممتد و مملو از کلافگی من و این مرد بغل دستی ممکن است استاد را عصبانی کند. این دوست نداشتنی بودن تکمیل شدنی است آن هنگام که فردی که نمی شناسمش و مقداری ژل بر موهای سرش مالیده ، شوخی مشکوکی می کند و دیگر انسان نا آشنا در کمال آرامش به جلو خیره  می نگرد.

وای ...نه... : خودکار لعنتی بر زمین افتاد.