عروسک...

وقتی که تفنگش را آماده می کرد به یاد کاری بود که او در حقش کرده بود.هیچ گاه خود را تا این حد مصمم نیافته بود.امروز آمده بود تا انتقام بگیرد.
تفنگش آماده بود.قرار بود که تا چند دقیقه ی دیگر از آنجا بگذرد.خیابان کمی شلوغ بود اما از جایی که او ایستاده بود هر کس که از آنجا می گذشت را به خوبی می توانست ببیند.
چند دقیقه ای از زمان مقرر گذشته بود که او را دید.با تفنگش نشانه اش گرفت.دستش را روی ماشه گذاشت.باز هم احساس کرد که چقدر مصمم است.خواست شلیک کند که ناگهان هدفش خم شد.عروسکی را از روی زمین برداشت و به دختری بچه ای که کمی جلوتر از او بود و عروسک از دستش افتاده بود داد و به حرکتش ادامه داد.
تفنگ به آرامی از دستش افتاد.صورتش را در دستانش گرفت.
از خیر انتقام گذشته بود. 

نظرات 6 + ارسال نظر
مینای آبی پنج‌شنبه 23 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 03:27 http://bluemina3336.persianblog.com

به علت این تبلیغ لعنتی.نتونستم بخونم

مینای آبی پنج‌شنبه 23 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 03:32 http://bluemina3336.persianblog.com

حالا خوندم
زیبا بود

گمنــــــــام مــــــــــــــرد پنج‌شنبه 23 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 03:52 http://sogand-ke.blogsky.com

سلام دوست عزیز...وبلاگ زیبا و قابل تحصینی داری....بهت تبریک میگم...افلاین نگه میدارم تا کامل بخونم...پیش ما هم بیا درسته وبلاگ ما جلوی وبلاگ شما کلبه خرابه ای بیش نیست .....ولی خوب بیایید یک جایی برای شما درست میکنیم......موفق باشی...شاد و پیروز قلمت سبز...یا علی

سلام دوست عزیز...با ارزوی موفقیت روز افزون شما...و امید به اینکه هر روزتان بهتر از دیروز باشه....ممنون از حضور گرم و صمیمانه شما...افتخار بزرگی بود که در این کلبه حقیر شاهد دیدن شما دوست بزرگوار باشیم....اپدیت کردم وبلاگم رو خوشحال میشم باز هم پیش ما بیایی و با امدنت این چراغ کلبه ما رو روشن نگه داری....تا درودی دیگر بدرود...گمنام مرد

[ بدون نام ] شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 16:46

تبلیغ روشه نمیشه خوند

[ بدون نام ] دوشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 03:16

خوندم!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد